داستان پرشور و طوفانی عشق جنون آمیز و به نوعی شیطانی میان کاترین ارنشاو و هیثکلیف است. هیثکلیف، کودکی سرراهی بود که پدر کاترین، او را به فرزندی پذیرفت...

آسمان با تمام سیاهی اش پایین آمده وزن پیدا کرده و خودش را روی شانه هایم انداخته سنگها نزدیک تر می آیند. دلم میخواهد گریه کنم.

هزار و پانصد نفر آمده بودیم تماشا...

رفتار حشمت الله خان آنقدر گرم و به دور از ریا و تکبر بود که شمیم به طور عجیبی با او احساس راحتی و نزدیکی پیدا کرد.

کتاب حاضر دربردارندة مجموعه داستان‌های کوتاه فارسی، با موضوعات مختلف است...

داستان یک ماهیگیر کوبایی سالخورده ی بخت برگشته و بزرگ ترین آزمون زندگی اش نبردی نفس گیر و سخت با یک نیزه ماهی غول پیکر در دوردست های جریان خلیجی اقیانوس اطلس را حکایت می کند.