در رمان پلیسی جذاب و چند لایه بدرود همینگوی، لئوناردو پادورا، نویسنده سرشناس کوبایی، خواننده را به سفری پر رمز و راز در هاوانا میبرد، جایی که سایه ارنست همینگوی، نویسنده افسانهای، همچنان بر شهر سنگینی میکند.
اوج سفر الهی دانته، راهیابی او به بهشت است، اما دریفوس این پایانِ شادمانه را چونان چیزی تراژیک تفسیر میکند و چنان سخن میگوید که گویی شرح مصیبت میدهد. او صراحتا اعلام میکند که پایان کمدی، خندۀ رضایت است، اما ما که این خنده را از منظر نیهیلیسمِ اروپایی مینگریم، آن را نوعی تراژدیِ اشکبار مییابیم...