داستان سلحشور نور با لحنی شاعرانه و به صورت نمادین، با گفتگوی زنی زیبا که جامه ای متفاوت دارد با کودکی جستجوگر، روایت می شود

ماجرای لشکرکشی دولت آشور به سرزمین فینیقیه را به تصویر کشیده است

چوپان جوان را سانتیاگو نام بود. پس آنگاه که گله گوسپندان برابر کلیسای متروک و قدیمی راند تاریکی شب نیز فرود آمد

رمان "کیمیاگر"، داستان اسرارآمیز پسری چوپان و آندلسی به نام سانتیاگو را روایت می‌کند که رویای یافتن گنج را در سر می‌پروراند. او به همین منظور پا به سفر می‌گذارد اما دست سرنوشت، گنجی به مراتب باارزش‌تر و واقعی‌تر از تصور او را بر سر راهش قرار می‌دهد...

من به تو می گویم تا آخرین پشیزی را که داری نپردازی از آن جا بیرون نخواهی آمد.

نمایشنامه «لباس عروس» در سه پرده نوشته شده و روایتی از ماجرای تصادف دختر جوانی به نام الید است.