صدای پر و بال پرنده در هوا بلند شد. نگاهم واگشت به قاب پنجره. پشت شیشه گنجشکی بال بال می زد، سایه هیکلم با صندلی و میز در قاب پنجره تابی خورد و واژگون شد.
ساعت زنگ زد ولی وقتی بیدار شد هوا هنوز گرگ و میش بود. فکر کرد شاید خیلی زود از خواب بیدار شده است اما ساعت همان هفت و نیم صبح بود، همان ساعت همیشگی.....