آشفته روی زمین افتاده و زانوهایش را در آغوش گرفته بود. اشک بیطاقت و منت روی گونههای پسرک میچکید و او هرازگاهی بینی بالا میکشید. پرستاری با دلسوزی کنارش زانو خم کرد و دست روی پشت استخوانی او کشید، اما تن تکیدهی پسر لرزید. پرستار پرسید: «پسرجون پدر و مادرت کجان؟»سجاد نوجوان با چشمانی پرشده، پشت دست زیر چشمها کشید و بیربط پرسید: «آفرین و نینی زندهن؟»پرستار به اتاق عمل نگاهی انداخت و پرسید:« آفرین کیه؟ مامانته یا خواهرت؟»سجاد ترسیده خود را عقب کشید. کف دستانش را بدون توجه به آلودگی روی زمین فشرد و چانهاش لرزید. «زن - زنمه»