"پاره ابرهای مشرق به ورقه های مسی می ماند که رویگر ِ باد مدام در آتش می دمید و آنها سرخ تر می شدند. به دلم برات شده بود اتفاقی می افتد.""طبق عادت سالیان، پیش از سپیده از چادرم بیرون زده بودم تا هوایی بخورم و به قراولان سری بزنم. هجوم تورانیان با هلهله و غریوهای رعب آور، سکوت سحرگاه را در هم شکست."جنگ آغاز شده بود..."