در کتاب "هر روح یک ستاره"، با اَلی، بری و جک آشنا می‌شویم. اَلی چیزهای ساده‌ی زندگی را دوست دارد: ستاره‌های دنباله‌دار و آسمان شب...

پسری 13 ساله به نام «هابو»، به اختلال «آلبینیسم» (زالی) دچار است و در تلاش برای بقا در تانزانیا؛ جایی که افراد مانند او هم مورد احترام هستند و هم مورد تبعیض—برخی حتی فکر می کنند اعضای بدن افراد دچار به این اختلال، دارای قابلیت های جادویی است و حاضرند آن ها را به قتل برسانند.

استلا و تام خواهر و برادر ماجراجویی هستند که به غیب شدن مداوم هری نگ همسایه مشکوک میشوند و تصمیم میگیرند رازش را کشف کنند.

راس فقط میخواهد عادی باشد. دوست ندارد موهاتش برنزند تا تک كله عجتب سرس بگذارد تا با رفقاتی سروکله بزند که نمیدانند با بچه ای که مبتلا به سرطان است چطور برخورد کنند.

هارلی مرلین یک کوه سوالات بی‌جواب دارد. چرا پدرش، مادرش را کشت؟ واقعاً او یک مدیوکر است؟

یک روز صبح مثل روح از راه رسید نه مثل روح نه زیرا دختری معمولی بود از جنس گوشت و خون وقتی از راه رسید که خورشید تازه داشت آب را لمس میکرد توی قایق کوچکی پارو می زد.