من به یک خانه می اندیشم ...با نفس های پیچک هایش ...با چراغانی روشن ،همچون نی نی چشم...و به نوزادی با لبخند نامحدود مثل یک دایره پی در پی در آبو تنی پر خون ،چون خوشه ای از انگور