بخشی از کتاب
سه سال پیاپی، درموش ماههای طولانی محرومیت را تجربه کرد، بدون موسیقی و بدون شادی. ترجیعبند آهنگ رفتهرفته از یادش میگریخت و روز از پی روز فرومیکاست. سرانجام، در پایان فصل سرما، هیچچیز از آن به جا نمیماند جز احساس حسرت. در سال چهارم، درموش دیگر نتوانست تصور دورهی انتظار تازهای را تحمل کند و در نتیجه شامگاه وارد ویلا شد. صبح روز بعد، پلیس او را دستگیر کرد، نشسته در کنار سه جسد و گوشسپرده به نغمهای که از گرامافون برمیخاست.