مردمی که هربار از خانه بیرون میروند، هربار که پا به کافهای میگذارند، هربار که پشت فرمان ماشینها مینشینند، سوار اتوبوسها میشوند، پشت میزها و صندلیهای مدرسهها و دانشگاهها و ادارهها مینشینند، هربار که راه میروند یا میایستند، نمیدانند مرگ قرار است از راه گلولهای به تنشان برسد یا تیزی سرنیزهای یا موج انفجار ماشینی پارک شده یا یک مسیح عراقی که برای نجات جان مادرش کمربند انتحاری پوشیده! این مردم، مردم داستانهای حسن بلاسم عراقیاند که درهای زندگی به رویشان بسته شده و دوزخ دیگران را زندگی میکنند! کتاب «کابوسهای کارلوس فوئنتس» مجموعهای از دوازده داستان است، روایتگر مردمان سرزمینی که مقرر بود تاریخ را بسازند اما خودشان در دل هزارتوی تاریخ گیر کرده و دفن شدند. داستانهای کتاب، از سلیم عبدالحسین زادهی بغدادی شروع میشود که هرچه از خودش، نامش و تبارش فرار کرد، بازهم نتوانست از سرنوشت شوم خون روی پیادهروها فرار کند، حتا در آمستردام! یا علی از بصره که استخوانهای مادرش را برداشت و راهی سرزمینهایی شد که دیگر هیچ نرینهای نتواند آزارش دهد. قصههای بلاسم، قصههای سرزمینیست که سالهاست هیچ رحمی در آن نیست، نه برای جن و انس و نه حتی برای خرگوشی از منطقهی سبز!