«داستانی خیرهکننده و شاعرانه که مرزهای خلاقیت و خیالپردازی را برای کودکان جابهجا میکند. آنقدر هیجانانگیز که احتمالاً برای خواندنش یکی دو شب دیر میخوابید.»
پرپرهکدو هیچکس و هیچچیز یادش نمیآید، حتی اسم خودش را. برههای آقافرخ او را دمِ صبح، کنار رودخانه و لابهلای علفها پیدا کردهاند و آقافرخ دوروبرش چند تا ردپای پلنگ دیده است. حالا پرپرهکدو مجبور است تا پیداشدن پدر و مادرش با یک پیرزن خسیس و تنها توی کلبهای جنگلی زندگی کند...