که شاخ هایش با گوزن های ماده عیاشی می کرد- تازه کابل را فتح کرده بودی- دستت به خون زمین آغشته- در زوزه هات مردی خشخاش می خواست- کلید خزائن خالی را به من بخشیدی- کاتب می نوشت- این بانو تب دارد و مهری که به آن گیاه می گویند روییده در چشم هاش- خوراک او گل های مار زبان است در چند نوبت- و در هر نوبت زهری بر کام او کنند مارگونه از تلخ