یکی رو می شناختم وقتی عزیزش رو از دست داد تا سال ها بعد به خط خاموشش زنگ می زد و هربار تا انتها به صدای تکراری زن اپراتور گوش می داد، «دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.» و متن هایی می فرستاد با محتوای روزمرگی: «نون بگیر لطفا!» «پیرهن آبیت رو اتو کردم، همون رو بپوش.» «امشب دیر می آم عزیزم.» جدا از غم سنگینی که شنیدنش سینه م رو به درد می آره، ناگهان به عمق احساس مخفی توی جملات عادی پی بردم… نونی که تو می گیری و پیرهن آبیت که به ت می آد و دوست دارم تو رو توش ببینم و نگرانی از این که چشمت به در بمونه و من دیر کنم…