كتابهايی هستند كه اگر كسي با آنها چنانكه بايد سر كند، يعني جانمايهی انديشهی آنها را زندگاني كند، نقشي ناستردنی بر روان آدمي میگذارند، زيرا سر و كار آنها با جان آدمیست. اينگونه كتابها نه معلوماتاند كه عقل آدمی را خوراك دهند، نه ادبيات كه حس و عاطفه را برانگيزانند، بلكه جان آدمی را بيدار میكنند و با او در سخن میآيند. جان آدمی برتر از عقل و احساس اوست و آن گرهگاهیست كه در آن عقل و احساس با هم میآميزند و به مرتبهای والاتر بركشيده میشوند. و در آن مرتبه است كه جانِ بيدار پديدار میشود كه با جهان از درِ سخن درمیآيد و مشكل او نه چيزهای گذرای جهان و روزمرّگی زندگی، بلكه مسئلهی جاودانگی و بیكرانگیست؛ راز هستیست. چنين كتابهايی ميخواهند دری به روی جاودانگی و بیكرانگی باشند و انسان را از تنگنای جهان روزمرّهی احساس و كوتهبينيِ عقل خودبنياد برهانند. كتابهای مقدس چنيناند. كسی به جانمايهی كلامشان راه میبرد كه جاناش در پرتوِ آن كلام به روي جاودانگی و بیكرانگی گشوده شده باشد. چنين گفت زرتشت نيز چنين كتابیست.