سامی یک روز صبح بعد از نوشیدن مشروب زیاد بلاخره به هوش می آید. وقتی که هشیار میشود ، متوجه می شود که مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته است و به تدریج متوجه می شود که او کاملا کور شده است. حال باید او با این وضعیت جدید خود کنار بیاید؟ اما چگونه؟
پلیس سمی را آزاد میکند. وقتی او به خانه اش برمی گردد و متوجه می شود دوست دخترش ، هلن ، رفته است. سمی تصور می کند که او به خاطر دعوایی که قبل از آخرین خروج سمی از خانه داشته اند ، رفته است ، اما جالب اینجاست که سمی هیچ تلاشی برای پیدا کردن او نمی کند