آن قدر لذت می بردم از شنیدن قصه هایی درباره ی جاهای خیلی دور که دیگر بفهمی نفهمی شده بود مریضی. آن زمان ها، که الآن شیرین ده سالی ازش گذشته، می رفتم این ور و آن ور و از آدم ها می خواستم برایم تعریف کنند کجا دنیا آمده اند و بزرگ شده اند. حتما آن روزها حسابی شنونده ی خوب کم بوده، چون سراغ هر کی می رفتم، خیلی مشتاق و پرشور برایم حرف می زد.