گذشته از رسالت کلی اش در زندگی، که خدمت به تزار و میهن بود، همیشه هدفی دیگر نیز داشت که آن را دنبال می کرد و این هدف، هرقدر هم ناچیز بود، او تمام توان خود را صرف رسیدن به آن می کرد و برای آن زنده بود تا به آن دست یابد. اما همین که به آن دست می یافت هدف دیگری در آگاهی اش سر برمی کشید و جای هدف گذشته را می گرفت. همین میل به بی همتایی -و تلاش برای چیزی که او را شاخص و از دیگران ممتاز کند - تمام زندگی اش تا در بند می داشت. و به این ترتیب بود که وقتی افسر شد هدفش این بود که در حرفه ی نظام به بالاترین درجه ی کمال برسد. و به زودی افسری نمونه شد. گرچه عیب بزرگش اصلاح ناشده ماند و از مهار کردن تندخشمی خود کماکان عاجز بود و این ضعف او را به کارهای ناپسندی می کشاند که برای موفقیتش زیان داشت. بعد چون ضمن گفت وگویی در محفلی به نارسایی اطلاعات عمومی خود پی برد تصمیم گرفت که این عیب را اصلاح کند و به قدری مطالعه کرد، که کامیاب شد. بعد خواست در محافل بزرگان بدرخشد و در پی آن شد که شیوه ی رقصیدن خود را اصلاح کند و طولی نکشید که به لطف و زیبایی می رقصید و به ضیافت های رقص اشراف دعوتش می کردند و نیز به برخی شب نشینی های برگزیدگان تراز اول که خصوصی تر بود راه یافت. اما این ها همه دلش را راضی نمی کرد. عادت کرده بود که همه جا اول باشد و در این گونه مجالس تا مقام اول فاصله داشت.