بوبو دو دانه تخم را در روغنی که داغ شده بود، میده کرد. تخم ها جلیز کردند و سفیدی شان زود سخت شدند. شعله ی پیک نیک را گل کرد و ماند تا زردی تخم ها هم در روغن داغ نیم پخته شوند. خودش از جایش خیست تا از بین دسترخوانی که نان های پخته شده را سه روز پیش در آن مانده بود، گرده ی نانی بگیرد. دسترخوان را که باز کرد، بوی نان در مشامش پیچید. نانی را برداشت. نان را با کلک هایش فشار داد تا از نرم بودنش مطمئن شود. بعد برگشت و نان را در دسترخوان پارچه یی کوچکی پیچاند و ماندش کنار پتنوس و گیلاسی که کمی بوره در آن ریخته بود