قهرمان داستان این کتاب "دوبراوکا اوگرشیچ"،تانسا شاگردان خود را تشویق با ادامه زندگی میکند و سعی بر امید بخشیدن مجدد به آنها دارد و به آنها پیشنهاد میدهد که شرح حال این وضعیتشان مقاله هایی بنوسینند و تجربیات خود راجع به تجزیه کشورشان با مردم صحبت کنند.
تانیا که در این دانشکده ادبیات یوگوسلاوی تدریس میکند در پی این تصمیمش درسی بنام یوگونوستالژی را تدریس کرده و از آنها میخواهد در این درس مقاله های خود را تهیه کنند و راجع جدایی از وطنشان با یکدیگر صحبت کنند.اما چیزی که تانسا فکر میکرد به وفوع نپیوست و اتفاق ناگواری برای این شاگردان شکننده افتاد.