ای درخور اوج! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز.غمها را گل کردم، پل زدم از خودم تا صخرۀ دوست.من هستم، و سفالینۀ تاریکی، و تراویدن راز ازلی.سر بر سنگ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر،و روانی که پر از ریزش دوست.