هتل دیگر برایم هیچ جذابیتی ندارد؛ نه خشکشویی خفهکنندهاش، نه آسانسورچی ترسناک و سخاوتمندش، و نه زندانیهای آن سه طبقه. هتل ساوی مثل دنیا بود. چراغهای باشکوهی بیرونش میدرخشید و هفت طبقهاش چه زرق و برقی داشت! اما فقر در طبقات بالایش جا خشک کرده بود. آنها که در طبقات بالا بودند درواقع در قعر بوند و در قبرهایی هوایی مدفون بودند. قبرهایی در طبقات بالایی اتاقهای راحت مهمانانی که خوب میخورند و راحت آن پایین نشسته بوند، بدون اینکه تابوتهای شلوول بالای سرشان آنها را به دردسر بیندازد. -از متن کتاب