Close
(0) سبد خرید شما
شما هیچ موردی در سبد خرید خود ندارید
دسته بندی ها
    Filters
    امکانات
    جستجو

    کتاب هانسل و گرتل (افسانه های سرزمین آرزوها)

    200٬000 ریال
    کتاب هانسل و گرتل درباره‌ یک خواهر و برادر است که در یک جنگل گم شده‌اند و در این راه اتقاقات وحشتناکی برایشان رخ می‌دهد...
    شابک: 9786007399651
    وضعیت موجودی: موجود
    تاریخ تحویل: 3 تا 5 روز

    حتماً شما هم در کودکی داستان هانسل و گرتل را شنیده یا خوانده‌اید، همان خواهر و برادری که با پدر هیزم‌شکن و نامادری‌شان در یک جنگل زندگی می‌کنند تا اینکه قطحی روی می‌دهد و نامادری با بدجنسی تمام به این دلیل که خود و همسرش غذای بیشتری برای خوردن داشته باشند، نقشۀ شومی می‌کشد و به همسرش می‌گوید می‌خواهد بچه‌ها را به جنگل ببرد و در آن جا تنهایشان بگذارد تا از گرسنگی بمیرند. هیزم‌شکن ابتدا نمی‌پذیرد و به شدت مخالفت می‌کند اما سرانجام به ناچار خواستۀ همسرش را قبول می‌کند. هانسل و گرتل بعد از ترک شدن در جنگل به یک خانه که ساخته شده از کیک و آب‌نبات است می‌رسند و توسط جادوگر آدم‌خوار - صاحب آن خانه - زندانی می‌شوند...

    مشخصات محصول
    تعداد صفحه12
    نوبت چاپ1
    سال انتشار1398
    مشخصات محصول
    تعداد صفحه12
    نوبت چاپ1
    سال انتشار1398
    مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

    کتاب آب نبات چوبی آویزان و هویج های سرگردان

    55584
    300٬000 ریال

    کتاب علاءالدین و چراغ جادو (افسانه های سرزمین آرزوها)

    79712
    200٬000 ریال
    کتاب علاءالدین و چراغ جادو (افسانه های سرزمین آرزوها) درباره‌ی پسرجوانی به نام علاءالدین است که با مادرش زندگی می‌کند...

    کتاب کلوچه زنجبیلی به شکل آدمک (قصه های شیرین مغزدار)

    97423
    200٬000 ریال
    وقتی پیرزن در اجاق را باز کرد، کلوچه‌ی زنجبیلی بیرون پرید. بدو! بدو! هرچقدر تند بدوی نمی‌توانی من را بگیری! من یک کلوچه‌ی زنجبیلی هستم...

    کتاب هایدی (افسانه های سرزمین آرزوها)

    79714
    200٬000 ریال
    دختری پنج ساله و یتیم به نام هایدی به کوه های آلپ فرستاده می شود تا پیش پدربزرگش به زندگی ادامه دهد...

    کتاب جک و لوبیای سحرآمیز (افسانه های سرزمین آرزوها)

    79709
    150٬000 ریال
    جک از تنور بالا آمد و یک کیسه طلا را دید. کیسه را برداشت و به سرعت از درخت پایین آمد و به مادرش گفت: آن بالا طلاست...