نگران نباش" خواننده را به تهرانی خواهد برد که گرفتار زلزله است و شادی، دختری معتاد، داستان "نگران نباش" را روایت می کند. هر چند دقیقه یک بار لرزه ای به جان شهر و خانه ی شادی می افتد، اما برخلاف اصرارهایی که مادر و برادرش به او می کنند، شادی میلی به ترک خانه و بیرون رفتن ندارد. او تحت تاثیر موادی که تازه مصرف کرده، غرق در حال غریبی است و خیالات، کنترل ذهن او را به دست گرفته اند. واقعیت و خیال برای شادی در هم آمیخته و تصاویری که می بیند و صداهایی که می شنود، در ذهن او پیوسته با وهم و خیال همراه است. سرانجام شادی مجبور است تا خانه را ترک کند، چرا که او به مواد احتیاج دارد و باید هر چه سریع تر آن را تهیه کند.