ربکا سولنیت را میتوان کوچنشینی در سرزمین اندیشه نامید که بساطش را از صحراها و کوهستانها و جنگلها تا سرزمینهای هنر و سیاست و تاریخ فرهنگی بر دوش کشیده و عشق به رفتن در واژهواژهی نوشتههایش موج میزند. جستارهای سولنیت در کتاب نقشههایی برای گم شدن سفرهایی پرفرازونشیب در سرزمینهای دور و نزدیکِ درون و بیروناند؛ تأملاتی ژرف بر لحظهها و ماجراهای معناخیز زندگی برای گفتن و شنیدن قصههایی دربارهی تردید، باور، فقدان، خاطره، طلب و مکان؛ قصههایی برای گمشدن، گم کردن و یافتن خود در آبی دوردست؛ برای کشف خود و هستی با گذر از جهان.
سولنیت در این جستارها موضوعهای متعددی را دستمایهی پرداختن به مضمونهایی همچون فقدان، گم شدن، گم بودن و گم کردن قرار میدهد: رنگ آبی و معانیِ ضمنیاش، نقاشیهای دورهی رنسانس، فیلمهایی مانند سرگیجهی هیچکاک، مرام نویسندهها و افکار فیلسوفهایی همچون افلاطون و بنیامین، متن ترانههای کانتری و بلوز، جغرافیا، عشق و روابط انسانی، قصهی مهاجرت اجدادش به آمریکا، دوستانِ ازدسترفته، عشقهای ناکام، خانهی دوران کودکیاش که در چهاردهسالگی از آن بیرون آمد اما تا همین چند وقت پیش در رؤیاهایش هنوز در آن خانه محبوس بود، برهوت و صحراهای بیرحم و خشن، حیواناتِ در خطر انقراض، ساختمانهای مخروب و متروک، سرگذشت خانوادگی، سفر اگزیستانسیالیستی کابسا دِواکای اسپانیایی که در طبیعت گم شد تا خودِ تازهاش را پیدا کند و خیلی آدمها و مکانهای دیگر.
سرعت پیشروی جستارهای سولنیت مثل راه رفتن است، با همان سرعتِ فکر کردن حین قدم زدن، انگار نویسنده تمام اینها را با پرسه زدن در افکار و خاطرات و ایدهها و آرمانهایش نوشته باشد و همزمان شبکهای از واژهها و ایماژها و استعارهها را ترتیب داده باشد تا در نوشتههایش گم شوی. سولنیت پرسهزن قهاری است و بهرغم وجود گریزهای بیامان و البته استادانهای که در جستارهایش میبینی، مسیرهایی مشخص و روابطی تثبیتشده با مکانها و آدمها و خاطراتش دارد و نوشتههایش در خدمت یک ایدهی واحد پیش میروند.
همانطور که از عنوان کتاب، نقشههایی برای گم شدن بر میآید، سولنیت نه به دنبال جواب است و نه مقصد خاصی؛ نقشههایی که به دستت میدهد نه برای پیدا کردن مسیر، که در واقع نگاهی نو به جهان پیرامونت است تا بتوانی با آن در عدم قطعیت زندگی کنی و رنگ آبی دوردست را بپذیری، بدون آنکه بخواهی سعی کنی مرز افقهای دوردست و ناشناخته را تشخیص و از هم تمیز بدهی....