سیزده چهارده سال داشتم که به سرعت قد کشیدم، انگار پایم کود ریخته باشند و از همه ی همسالانم بلندتر شدم. مادرم می گفت انگار دو اسب باری از دو طرف مرا کشیده اند. ساعت های زیادی را جلو آینه به تماشای خودم می گذراندم. پوست سفید کک مکی، موهای پا، بوته ای قهوه ای روی سرم رشد می کرد و از میانش گوش ها پیدا بود و بینی بسیار بزرگی که از بین دو چشم سبزم رد می شد؛ همه ی ویژگی های چهره حکایت از بلوغ داشتند.