مقصود من از «لیبرالیسم» اشاره به دکترینی است که برای اولین بار در نیمۀ دوم قرن هفدهم میلادی ظهور کرد و با استفاده از بازوهای قوانین مدنی و اساسی، اختیارات دولتها را محدود و با تأسیس نهادهای غیردولتی، از حقوق افرادی که در محدودۀ قلمرو اختیارات آنها زندگی میکردند، حمایت میکرد. اشارۀ من به لیبرالیسم آن برچسبی نیست که امروزه بر سیاستهای چپ میانه در ایالات متحده زده میشود؛ بلکه، همانطور که در صفحههای پیش رو خواهیم دید، مقصودم آن دسته از ایدهها با سویههای انتقادی خاص است که از لیبرالیسم کلاسیک انشعاب یافتهاند. افزون بر این، مقصود من از لیبرالیسم، آن نوع اختیارگراییای نیست که دکترین آن براساسِ ستیز با دولت بنا شده و در ایالات متحده به لیبرترینیسم میشناسند. من از مفهوم لیبرال، بهمعنای اروپایی آن، که به جایگاهی برای احزاب راست میانۀ بدبین به سوسیالیسم تبدیل شده، نیز برحذرم. لیبرالیسمِ کلاسیک همچون خیمۀ بزرگی است که طیف گستردهای از دیدگاههای سیاسی را در خود جای داده و با وجود تفاوت در دیدگاه، همگی آنها در اصلهای بنیادیای، چون حقوق فردی، قانون و آزادی بیان، اشتراک نظر دارند.
این که لیبرالیسم در سالهای اخیر مستمرا در حال عقبنشینی بوده، امری کاملا مشهود است. بهگفتۀ خانۀ آزادی، حقوق سیاسی و آزادیهای مدنی در سراسر جهان طی سه و نیم دهه، بین سالهای 1974 تا اوایل دهۀ 2000، افزایش معنیداری را به خود دیدهاند، درحالیکه در بازۀ زمانی پانزده سال متوالی قبل از سال 2021، جهت این نمودار همواره نزولی بوده و با اطلاق عباراتی چون پسرفت یا حتی رکود دموکراتیک اعتبارسنجی شده است.