یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. زیر گنبد کبود یک خانه بود. خانهای که یک درخت داشت. روی درخت دو تا لانه بود. یکی بالاتر، یکی پایینتر. لانهی بالایی مال چه کسی بود؟ مال ننه کلاغه. لانهی پایینی مال چه کسی بود؟ مال خاله گنجشکه.
کنار درخت، یک حوض بود؛ یک حوض نقلی که همیشه عکس آسمان توی آن میافتاد. حوض نقلی مال چه کسی بود؟ مال ماهی قرمزه.
یکی از روزها وقتی خورشید داشت میتابید، ننه کلاغه و خاله گنجشکه نشسته بودند روی یک شاخه و باهم درد دل میکردند. ننه کلاغه از بچهاش میگفت، و خاله گنجشکه از فامیلهایش. ماهی قرمزه هم که یواش یواش شنا میکرد به حرفهای آنها گوش میداد.