بگذار باقی آدمها به حال خود بمانند که دنیا لازمهاش فصلی است بنام آدمی. همان آدمهایی که به هویت زمیندار بودن به هم احترام میگذارند. همان آدمهایی که باید برای عدالت از میان خار و خاشاک عبور کنند، پاهایشان را زخمی کنند، از ترس از دست دادن تنها دارائیشان ناغافل تیشه به زیر داربست زندگی بزنند... راه به جایی نیست... این دنیای دایره گردِ بیابعاد، بنبست بیانتهاست. این را من نمیگویم، تمامی پسران میگویند. بحث و جدل میکنند با راهروی کهربائی که من، "پسرتر" هستم. راهروی کھربائی این را میداند ولی چون نمیخواهند هویت پسربودنشان را حاشا کنند، "پسرترها" را نمیپذیرند. بوی بد راهروی کهربایی، بوی نفسهای مرده است...