حالا که به گذشته نگاه می کنم، باید بگویم وضعیت من و کریم جوجو در پاییز ۱۳۸۷ کم و بیش شبیه دو مهره ی سربازی بود که بر صفحه ی شطرنجی گیر افتاده باشند اما نتوانند خودشان را نجات بدهند. منظورم این است انگار دو سربازی بودیم که بر صفحه ی ناپیدای شطرنجی در تیررس فیلی، اسبی، وزیری چیزی قرار گرفته بودیم اما نمی توانستیم فرار کنیم. مراد سرمه تقریبا بیرون از بازی بود. یعنی در دورترین جایی که می توانست بیرون از بازی بایستد اما هنوز بتواند بازی را تماشا کند