مهری دختری بیست ساله است که دل در گرو مردی متاهل دارد، مردی که برادرش برای او کار می کند و از همان نخستین بار که برق چشمان دخترک را دید با وجود داشتن زن و فرزند دلش برای او پر کشید تا آن جا که او را فراری داد تا به عقد پسرعمویش در نیاید؛ مهری با امید به داشتن زندگی آرام و آسوده با بهزاد همراه شد، غافل از این که هر آن بیش از پیش به نابودی نزدیک می شود.