تا امروز برخی کتابها یا مقالات به بررسی کوتاه یا گسترده از زندگی فروغ فرخزاد پرداخته اند اما «شهرآشوب» یک تفاوت عمده با تمامی آنها دارد. این کتاب یک رمان است و می خواهد با برداشت برش گونه از سالهای نوجوانی به بعد دختری بنام فروغ، نه تنها با خواص و آنانی که او را می شناسند ارتباط برقرار کند بلکه از آن بالاتر، قصد دارد گروه وسیعی از خوانندگان را که در حد شنیده ها از وی شناخت دارند وارد این برش های زندگی کند و مشوق ایشان در پیگیری آثار همان دختر نوجوان باشد که روزی «فروغ فرخزاد» شد. «شهرآشوب» حاصل تلاش نویسنده ای است که به دنبال دیده ها و شنیده های آنان که به نوعی با فروغ بوده اند رفته و با تلاش، آنچه را دیده و شنیده با منطق خود در کنار هم قرار داده و سعی کرده بدون قضاوت رمانی بنویسند. در آغاز این کتاب روایت دختر نوجوانی بنام فروغ را می خوانیم که مانند هر دختری شیطنت و زیرکی های خاص خود را دارد، دل می بندد و خود را بزرگترین عاشق دنیا می پندارد. او در کنار خانواده و در میان جامعه خود رشد می کند و تجربه می اندوزد.