شرلوک هلمز روی صندلیاش خم شده بود. مرد جوان روی صحنه ویولن را روی شانه اش قرار داد، چانه اش را روی ساز گذاشت، آرشه اش را بالا برد تا روی سیم ها. نور لرزان چراغ گازی های کنار سالن روی ویولنیست افتاده بود و سایه ای ارزان انگار در هر ثانیه هزاران حالت به قیافه ی مرد می داد…