شرلوک دوباره به افق نگاه کرد. خط تیره حالا پررنگ تر شده بود، به اندازه ی چند کف دست بالای افق کشیده شده بود و لبه هایش، مثل دستی که میخواست کشتی را در آغوش بکشد، از هر دو طرف پیش آمده بود. چیزی در رنگ بنفش طوفان بود که دل شرلوک را شور می انداخت.