شورمایه
خوشبختی او
فراتر از کانون خود اما نه جدا از آن
باغچهای بر پشت بامی بود
که خبر بالا آمدگان، کسی آن را نمیشناخت
...و ما آشنایان قدیم
سپس;
رهگذران گهگاهی کوی عادت
تنها پنجرههای بسته آن خانه را میدیدیم
با یک مهتابی کوچک و همیشه خالی
انگار که پیشآمدگی هیچ