دوزخی که پر از هراس ها و پلیدی های کمین کرده درون همه ی ما است. سگی باوفا، تنها راه ارتباط پسری بیمار با دنیای بیرون به شمار می آید؛ نوزادی زیبا و سالم، به رویای تحقق یافته ی یک زن تبدیل می شود؛ مردی که احساس می کند بدشانسی هایش تمامی ندارد، مزرعه ای را از یک غریبه به ارث می برد؛ و در یک پرونده ی قتل عجیب، مشخص می شود قربانی از رقم خوردن این اتفاق خوشحال بوده است