این رمان، پس از بیستوسه سال، هزارتویی از اتفاقات را به تصویر میکشد که به مرگ کلود، همسرش، که قصد داشت پسرشان را از مدرسه بیاورد، در تصادف با موتورسیکلت منتهی شد.
بریژیت ژیرو از سال ٢۰۰١ همواره سعی داشته از طریق نوشتن، بر اندوه پس از مرگ همسرش غلبه کند، اما بازگشت او به این موضوع در آخرین رمان خود پس از بیستوسه سال، گواه آن است که این زخم هرگز التیام نیافته است.