استون مصائب، بیمها و امیدهای زندگی شخصی این هنرمند جهانی را با مصائب خلق آثارش پیوند داده است. رمان حاضر گرچه بر اساس وقایع تاریخی مندرج در زندگی میکلانژ نوشته شده، از خیال و تخیل نویسنده نیز به دور نیست. رمان پیش رو، علاوه بر این، خواننده را به ایتالیای دوره رونسانس می برد و از این لحاظ بسیار سودمند خواهد افتاد
او جلوی آینهای در اتاق خواب طبقه دوم نشسته بود و گونههای نحیف خود را با خطوط طولانی استخوانی، پیشانی صاف، و گوشهایی که پشت سر قرار داشتند، موی تیره مجعد حلقه شده در جلو، چشمهای درشت کهربایی با پلک افتاده ترسیم میکرد.
سیزده ساله با تمرکز خاصی اندیشید: “من خوب طراحی نشدهام. ذهن من خارج از کنترل است، با پیشانی اضافه بر دهان و گونهام. کسی باید از خط عمود استفاده کند.”
او بدن سفت خودش را تکان داد جوریکه چهار برادری که پشت سرش خوابیده بودند بیدار نشوند، و بعد یکی از گوشهایش را از طریق دل آنگولارا کج کرد تا صدای سوت دوستش گراناچی را بشنود. با ضربههای سریع مدادرنگی او توانست چهرهها را بازبینی کند، حالت تخم مرغی چشم را گشادتر کرد، پیشانی را گرد، گونههای باریک را عریضتر، لبها را حجیمتر، و چانه را بزرگتر کشید. او فکر کرد “این است. الان بهتر بنظر میرسد. بسیار بد است که چهرهای نمیتواند قبل از تحویل دادنش مانند برنامههایی برای نمای کلیسای اعظم مجدد ترسیم شوند.