نیکولای لانتسوف همیشه با ناممکنها سروکار داشته است. هیچکس نمیداند در جنگ داخلی خونینی که کشور را به کام خود کشاند، چه بر سر نیکولای آمد، او نیز قصد دارد وضع به همین منوال بماند.
اینک، در همان حین که دشمنان در پشت مرزهای سست کشور کمین کردهاند، شاه جوان باید راهی بیابد تا خزانههای راوکا را پر کند. اتحادی تازه باید رقم بخورد تا جلوی تهدیدی را بگیرد که ارتش گریشاها را تهدید میکند. ارتشی که زمانی ابهت داشت.
اما هر روز که میگذرد، جادوی سیاه در وجود او نیرومندتر میشود و چیزی نمانده هرچه را نیکولای ساخته، نابود کند. نیکولای با کمک راهبی جوان و گریشای طوفانساز افسانهای، راهی مکانی میشود که ژرفترین جادو در آنجا باقی مانده است. او میخواهد میراثی مخوف را نابود کند که در وجودش ریشه دوانده است.
نیکولای برای نجات خودش و کشورش همه جیز را به خطر میاندازد، اما بعضی رازها باید مدفون بماند… و مقدر نیست بعضی زخم ها شفا بیابند.