دستان سپهسالار، آرایشگر معروف و زبردستی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدربزرگش او را نوهحاجی صدا میزنند. دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده بزرگترین دشمنش میشود. چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد. به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود. این در حالی است که جانای زخمخورده از تقدیر، گمان میکند دستان دشمن اوست و محض انتقام آمده... اما دستان برای اینکه حامی این دختر باشد ناچار است آبرویش را گرو بگذارد.
آتش عشق دستان، جوانمرد آن محله، با آن غرور و سرسختیاش، به حدی شعله ور و سوزان است که میتواند دل سرمازده دخترک سرکش را به پای احساسات خالصانه و مردانه و پاکش گرم کند، اما جانا....