آن گیاهان باشکوه، آن رنگ های سبز و زرد باورنکردنی سروهای کوهی بر بالای تپه در ذهنم شعله می کشند و با خودشان موجی از خاطرات را به همراه می آورند. وقتی چهار پنج ساله بودم پدر مرا با خودش می برد به درون آب. جیغ کشیدن و دست وپا زدن و لذت بردن و تو، که از بالای تخته سنگ ها می پریدی توی رودخانه، و هر بار بالا و بالاتر می رفتی. پیک نیک هایی که روی ساحل ماسه ای برکه سپری می کردیم؛ طعم کرم ضدآفتاب روی زبانم، صید ماهی های چاق وچله ی قهوه ای در آب گل آلود و نسبتا آرام پایین دست رودخانه که از آسیاب سرازیر می شد.