روی برانکار دختری با صورت ورم کرده و موهایی آشفته دراز کشیده بود. لباس شبی آبی رنگ و توری از جنس ابریشم مرغوب و لطیف به تن داشت اما کفش پایش نبود. با آن که لب ها و پلک هایش حرکت نمی کردند، رگه ای از شادابی و سرزندگی در چهره اش دیده می شد.