چند روزی توی باغچه بسته بودمش. اسمش رو گذاشته بودم خرمایی. نه اینکه رنگش خرمایی باشه. نه! توی سفیدی چشماش دوتا خرما داشت و پشت آن خرماها انگار چیزی بود که وقتی صدایش می کردی نگاهت می کرد. زن در سبد چوبی را برداشت و نگاهی به خروس انداخت. - کمتر مردی دیدم که جذب نگاه خرمایی بشه! از خیلی مردا شنیدم که می گن چشم زن، باید سگ داشته باشه و آدمو بگیره! راننده کلاه لبه دارش را عقب کشید و دوتا مردمک سیاه چشمانش را انداخت توی آینه ی وسط و دنبال سگی گشت