سخن گفتن از فردوسی اگر چه گاهی آسان گرفته می شود آسان نیست چون او شخصیتی پایاب و آسان یاب نیست. این خردمند ژرفنگر، این نماد و نمود فرهنگ آزادگی و ستمستیزی، این وجدان بیدار قوم ایرانی و این پاسدار ارزشهای انسانی در هر کیش و کسوت، برتر از حد هر وصفی است. پروراندن مطلب، حتی در حول و حوش نظرگاه مشخص کتاب حاضر دست کم چندین کتاب هم چند این دفتر میطلبد. هم از این روست که اوراق حاضر در برابر آستان والای هنر و اندیشۀ فردوسی چیزی جز سخنان پراکندۀ آدمی تنک مایه، تنگ سینه و گنگ زبان نیست، آن که هیچ ندارد جز عشقی سوزان و سرکش و دیر ساله به سراینده، و تازه بیم دارد که در این نیز ناتمام باشد. اما این نیز ناگفته پیداست که عشقی که دستمایۀ کار است اگر عنان به خرد بسپارد شخص آدم وار از کشیدن هر بار امانتی تن میزند. به گمانم همان بهتر که همان دیوانۀ پابرهنهای باشی که بیگدار از آب میگذرد یا چون دیوانگان دل بدان خوش میدارد که گذشته است تا آن عاقلی باشی که فکرتش در جست و جوی پلی در خور وی را در برابر دهشت از رود خروشان وا مینهد و لاجرم از توفیقی که حتی پندارش خود موهبتی است باز میماند.