در خانواده ای که در آن به دنیا آمدم و بزرگ شدم هیچ چیز طبیعی نبود، هرچیزی ناراحت کننده و غم افزا بود و خودکشی مادرم روشن ترین شهادت بر نومیدی حاکم بر اوضاع بود.
سوتلانا تا شانزده سالگی، مثل بسیاری از همکلاسی هایش، کمونیستی آرمانگرا باقی ماند؛ کمونیستی که بی هیچ چون و چرایی ایدئولوژی حزب را قبول داشت. او بعدها در بزرگسالی به این نتیجه رسید که این ایدئولوژی مردم را به سرکوب و سانسور اندیشه هایشان وادار کرده و میلیون ها نفر را به خواب مصنوعی فرو برده است. او اسم این خواب مصنوعی یا مسخ شدگی را «ذهنیت بردگان» گذاشت.