اِما فارست، دختر آسیابان، در فضایی زندگی میکند که نگاه حقیرانۀ جامعه، بهخصوص پدرش، به او اجازه نمیدهد که با وجود تواناییهای تحسینبرانگیزش، خود را بیرون از خط و مرزهای جنسیتی که برایش کشیده شده، ببیند و باور کند.
او در طول زندگی خود از تبعیضها و خواسته نشدنها رنج میبرد. خود را غاصب جای پسری میبیند که پدرش اشتیاق تولدش را داشت. پدری که ناکامی و بغض این نداری را با بیتوجهی، بیمهری و جفاپیشگی به اِما تسکین میدهد و تا بدانجا سقوط میکند که حاضر میشود برای به دست آوردن نوۀ پسر، با دخترِ خود و عشق او به قمار بنشیند.
اِما با وجود تمام این رنجها و موانع، با رفتارهای غلط دوران خود مبارزه میکند و شایستگیهای خود را برای وارث آسیاب بودن اثبات میکند و در نهایت خود را مییابد.
اگر بگوییم رمان آینۀ گویای هر جامعه و زمانه است، رمان دختر آسیابان نیز چهرۀ زن را در سالهای نهچندان دور اروپا بهخوبی نمایان میکند. آنچه اروپا امروز مدعی آن است، بیشک نتیجۀ مجاهدتهای زنانی است که خود و جنس خود را باور داشتهاند... و هنوز راهی بس طولانی پیش روست.