آن موجودات، مایهی وهم و ترس همهی مردم بودند... مخصوصا در تاریکی شب... حال وقت آن بود که آنها نیز بترسند... آن موجودات باید بدانند چه کسی آنها را به سزای اعمالشان میرساند. آنها باید تا آخر عمرشان از شنیدن نام زنی که کشته بودند میترسیدند. آنشب مایکل فارنهایت کشته شد... اما فردی دیگر از خاکستر اعماق وجود او شکل گرفت. آنشب مایکل بلک متولد شد...