ملک فاروق مرده. امپراتور سرزمین فراعنه جان باخته. برادر ملکه ی اولت بی خبر وداع کرده. ملک فاروق در تبعید مرده. در ایتالیا، در رم. دور از خانه اش. دور از سرزمینش. شبیه پدرت که در ژوهانسبورگ درگذشت. در تبعید. دور از خانه و سرزمینش. دور... دور... دور... ملک فاروق بعد از کودتای ژنرال محمدنجیب از مصر دور شده بود. ملک فاروق سیزده سالی را دور از خانه و موطنش سپری کرد. سیزده... سیزده... سیزده... تو از کودتا نفرت داری. تو از ژنرال نجیب که ملک فاروق را سرنگون کرد نفرت داری. از جمال عبدالناصر که رئیس جمهور مصر شد نفرت داری. از این که حکومت سلطنتی مصر با سرنگونی او تمام شد نفرت داری. از این که سال روز سرنگونی سلطنت ملک فاروق را جشن ملی مصر اعلام کردند نفرت داری. از این که ملک فاروق دور از سرزمینش درگذشت نفرت داری. تو از تبعید نفرت داری. تبعید... تبعید... تبعید... نفرت... نفرت... نفرت... می گفتند پس از اعلام خبر رسمی مرگ ملک فاروق، تنها یک پرچم نیم افراشته به احترامش بالا رفت. همان پرچم سبزرنگ سه ستاره ی محبوبش. پرچم سلطنتی مصر. پرچم سبزرنگ سه ستاره برای ملک فاروق که روزگاری پادشاه مصر و سودان بود. برای ملک فاروق که بی مقدمه جان داد. بی درد و خون ریزی. می گفتند آخرین شام را در رستوران ایل دوفرانس خورد، با آنا ماریاگاتی، زن جوان و زیبارویی که آن اواخر همراهی اش می کرد، و بعدش سیگاری آتش زد. می گفتند ساعت یک و نیم صبح گلویش را گرفت و فریاد خفیفی از ته حلقش بیرون آمد. خیلی خفیف. آنا ماریاگاتی زیبا فریادی زد و مدیر رستوران را فرا خواند. خدم وحشم دویدند و به تکاپو افتادند.