پریافسا همانطور که با تمام وقایع زندگیاش کنار آمده بود، با کابوسهای بیداری هم مدارا میکرد. شیوهاش به این صورت بود که در برابر وقایع نمیایستاد. این شیوه را از ساقههای علف در چمنزارها یاد گرفته بود، وقتی باد تند میوزید، سر خم میکردند تا باد بگذرد و بعد دوباره راست میایستادند، درست برخلاف درختهای جوان یا تنومند که راست در برابر باد بر جا میماندند و در بیشتر وزیدنهای باد، کمرشان میشکست و به زمین میافتادند. بار اول در شالیزاری بیرون لاهیجان به این خاصیت علف پی برده بود. پریافسا در برابر هر ناملایمی پوزخند میزد و ذهنش خیلی زود سرگرم رؤیاهای مضحکی میشد که از کودکی دستمایهاش بود. همهچیز در نظرش به مضحکه بدل میشد و دیگر ابهتی نداشت.