تورم چنان که پیداست در بیشتر موارد نه فقط به بروز انقلاب و سرنگونی نمی انجامد، بلکه همزمان با انتقال حجم انبوه و باورنکردنی ثروت از جیب میلیون ها تهیدست به کام قلیلی از ثروتمندانِ وفادار،احتمال بروز انقلاب را نامتحمل تر می کند. اما به همان میزان بر خطر فروپاشی می افزاید. این کتاب نشان می دهد در سایۀ 1920، چگونه بنیان اخلاق در جامعۀ آلمان فروپاشید و خوی جنگ طلبی را در آلمان ها شعله ور کرد. ناپلئون بناپارت نیز در نیمۀ نخست دهۀ 1790 از بطن شرایط مشابه یدر فرانسه سر برآورد؛ چنان که رضا شاه نیز محصول دولت های پیش از کودتای سوم اسفند 1299 خورشیدی بود که به جای دستمزد به کارکنان خود آجر می دادند. البته این سکه، روی دیگری هم دارد. صرف بهبود اوضاع اقتصادی و فاصله گرفتن از نقطۀ قاف بحران، به معنای توقف تحولات اجتماعی تند و سرنگون ساز نیست. انسان و اجتماعات بشری از هر اندیشه و نظریۀ سیاسی ـ اجتماعی پیچیده تر و پیش بینی ناپذیرتر و آینده بی شک آبستن تحولات شگفت آوری خواهد بود.
نخستین احساس خوانندۀ این کتاب در زمان مطالعۀ رویدادهای دو کشور آلمان و فرانسه در دو قرن متفاوت و با شرایط گوناگون آن است که سیاستمدار ابله یا هوشمند نداریم. سیاستمداران در کشورهایی با شرایط تاریخی و فرهنگیِ متفاوت، برابر مقولۀ تورم رفتار یکسانی دارند. بنابراین مطالعۀ تاریخ تورم در همۀ کشورها و در همۀ زمان هاست. مولیر نمایشنامه نویس فرانسوی می گفت: «تا زمانی که یک خسیس در جهان هست، نمایشنامۀ خسیس هرگز کهنه نمی شود.» به همین سیاق می توان گفت: تا زمانی که یک دولت در جهان هست، داستان تورم هرگز پایان نمی یابد و همواره خواندنی خواهم ماند