.«جک» با فریاد همسرش از خواب می پرد و می رود گوشی را برمی دارد. آن سوی خط صدای زنی مست می آید که می خواهد با مردی به نام «باد» صحبت کند. جک با عصبانیت گوشی را می گذارد. این اتفاق یکی دوبار دیگر می افتد. جک و آیریس که حسابی بی خواب شده اند تا خود صبح توی تختخواب از چیزهایی حرف می زنند که تا بحال نگفته بودند و تازگی دارد. در حالی که صبح روز بعد کار و زندگی روزمره دوباره در انتظار آنان است.